کم وبیش

شخصی سراغ گردو فروشی رفت و گفت: «می شود همه گردو هایت را رایگان به من بدهی؟!»

گردو فروش با تعجب به او نگاه کرد و جوابی نداد. دوباره پرسید: «می شود یک کیلو گردو مجانی به من بدهی؟!»

و باز با سکوت مواجه شد.

- «پس خواهش می کنم دست کم یک گردو مجانی به من بدهید.» او آن قدر اصرار کرد تا بالاخره گردو را گرفت.

- «یک عدد که ارزش ندارد. یک عدد دیگر هم بدهید» و با اصرار یک عدد دیگر گردو گرفت و درخواست کرد که گردوی سوم را نیز مجانی بگیرد.

گردو فروش که عصبانی شده بود، گفت: «زرنگی! این طور می خواهی یکی، یکی همه گردو هایم را تصاحب کنی؟»تصاویر زیباسازی وبلاگ ، عروسک یاهو ، متحرک             www.bahar-20.com

مشتری سمج گفت: «راستش می خواستم درسی به تو بدهم. عمر و زندگی ما نیز چنین است. اگر به تو بگویم همه عمرت را به من بفروش، به هیچ قیمتی این کار را نمی کنی. ولی روزهای زندگیت را بی توجه، یکی یکی از دست می دهی و تا به خودت بیایی همه عمرت از کف رفته است.»

نظرات 4 + ارسال نظر
یک دانشجوی پزشکی چهارشنبه 7 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:48 ب.ظ

روزهای زندگی
هییییییییییی روزگار.
قشنگ بود

گذشته رو فراموش کنیم
مهم اینه که از این روزهایی که در پیشمونه بهترین استفاده رو بکنیم

الهه پنج‌شنبه 8 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 03:40 ب.ظ http://myeli.blogsky.com/

واقعا همین طوره
از دست دادن عمر یواش یواش خیلی راحته
اکثر ما هر روز خودمون رو اینقدر راحت از دست می دیم

آره متاسفانه

آن شرلی شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:42 ب.ظ

بابا عمرمان رفت تو کجا رفتی .فکر این گردوهای ما هم باش که هی میایم وهی نیستی .

شرمنده
رفته بودیم ارزل روستای اجدادیمون.......

علی راد شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 10:35 ب.ظ

به به عالی بود پسر گل کاشتی

هنوز جوونه نزده
دی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد