مطبوع

زیبایی آب و هوای تبریز از دید جهانگردان در طول تاریخ

در طول تاریخ آب وهوای تبریز به عنوان شهری دلپذیر و خوش رایحه مشهور بوده است چنانکه شاهان وفرمانروایان ایرانی در تابستان برای رهایی از گرمای سوزان و نوعی تفریح واستراحت راهی تبریز می شدند ومدتهای مدیدی در این شهر سکنی میگزیدند 

شاردن فرانسوی بعد از سفر خود به تبریز در خاطرات خود می نویسد:

هوای تبریز سرد وخشک ،سخت نیکو و بسیار سالم است به طوری که در این محیط به هیچ وجه برای پیدایش و تکوین هیچگونه خوی و خلق بد و نامناسب، زمینه ی موجد نیست... اغلب اوقات سال بجز تابستان باران می بارد و در تمام فصول سال در اسمان ابر مشاهده می شود و حیات مردم تبریز قرین لذت و معاش است... تاکید می کنند که شصت نوع انگور در اطراف تبریز بار می آید . در ایران به هیچ وجه نقطه ای وجود نداردکه در آن بتوان دلپذیرتر و ارزان تر از تبریز زندگی کرد

آدام اولئاریوس نیز که همراه با یک هیئت آلمانی به دربار شاه صفی اعزام شده بود در مورد آب و هوای این شهر می نویسد:

...ولی هوای تبریز به باور ایرانیان، از همه جا سالم تر و موجب بهبودی بیماران است زیرا اهالی آن هیچگاه از بیماری تب و ارز رنج نمی برند

مولف کتاب نخبه الهر فی عجایب البر والبحر در این زمینه می نویسد:

... بزرگترین شهر این سرزمین تبریز نام دارد که توریز نیز خوانده می شود .این شهر دشتی پر درخت و سرسبز دارد که در نکویی و زیبایی همانند غوطه دشق است

به نظر دکتر مشکور:

این شهر چون در دره بادگیری قرار گرفتهف هوای آن در زمستانها سرد و در دیگر فصول معتدل و به طور کلی روح افزا وسالم است

مینورسکی می نویسد:

هوای شهر به طور کلی سالم است و شیوع بیماری وبا و حصبه مربوط به مراعات نشدن بهداشت عمومی باشد 

کپی با ذکر منبع مجاز است

پ.ن: دوستم می گفت دیشب رفته بودیم پارک ائل گلی امگار نه انگار که تبریزه.میگفت پر بود از مسافر و گردشگر .می گفت همه فارسی صحبت می کردند .معلوم بود که از شهرای دیگه برای تفریح ومسافرت اومدن تبریز 

 

پ.ن2: تماشاگران تبریزی به عنوان با اخلاق ترین تماشگران هفته دوم انتخاب شدندمغرور 

تب ریز

سلام 

این مطلب در مورد نوشته هایی هست که یک گردشگر وقتی وارد تبریزمیشه خاطراتشو نوشته  

برا من که جالب بود و شماهم بخونین شاید جالب باشه  

نقطه نه چندان مهم: داخل پرانتزارو خمدم اضافه کردما ..

اما تبریز:

Piremarde Tabrizi Darab  

من این پیرمرد تبریزی را به عنوان نماد شهر برگزیدم!

در تحقیقات ارزنده رحیم رئیس نیا درباره تاریخچه تبریز و وجه تسمیه آن، مجموعه ای از اقوال متفاوت گرد آوردی شده است که البته به یک جمع بندی واحد نمی رسد. اما دست کم نشان می دهد که تبریز در دوره ساسانیان شهری معمر بوده ولی مقارن پیدایش اسلام و رسیدن عرب به آذرآبادگان نامی از آن نیست. که می شود حدس زد در آن هنگام شهر مهمی نبوده.

در منابع بعد از اسلام قول مشهوری مرتب تکرار شده که زبیده خاتون همسر هارون الرشید خلیفه عباسی درسفری به منطقه تبریز رسید. چون بیمار بوده و در این منطقه تب و آثار ناخوشی از او دور گشت، به میمنت این بهبودی امر به احداث شهر می شود و نام تبریز هم کنایه از ریزش تب او دارد!

در حفاری های اطراف مسجد کبود در عمق هشت متری به قبرستانی با هشتاد گور برخورد شده که اکنون دو اسکلت آن در موزه تبریز نگهداری می شود. عمر اسکلتها که مانند موارد مشابه در سایر نقاط کشور به شکل جنینی و همراه زینت آلات دفن شده تا سه هزار سال تعیین شده. این گورستان تاریخ تجمع و زیست انسانی در تبریز را به اعماق تاریخ می کشاند. با این کشفیات و پاره ای گزارشهای دیگر قبول بنیان گذاری شهر به امر زبیده سخت متزلزل می شود هر چند تب ریزی شهر تبریز در آب و هوای روحبخش آن پذیرفتنی است.

تبریز از سه طرف در میان ارتفاعات محاط شده. از شمال به کوه هایی کم ارتفاع با خاک رس و سرخ رنگ و در جنوب با آخرین امتداد دامنه های سهند و در خاور هم با ناهمواری های پیرامون راه اهر. تنها در باختر شهر زمین صاف و فراخ است که آن هم شوره زاری وسیع و لم یزرع و آبرفتی است تا خود دریاچه ارومیه. فکر می کنم همین موقعیت کم نظیر که از سه طرف کوهها همچون دژ و از یک طرف شوره زار و زمینهای باتلاقی همچون دام آنرا در بر گرفته ، کمک بزرگی در حفاظت شهر در برابر دشمنان سبک مغز تبریز بوده است و در عین حال این موقعیت زمینی گسترش شهر را با محدودیت شدید عرصه روبرو کرده است. تبریز از حیث ژئوگرافی استعداد تبدیل به یک کلان شهر [بزرگتر از این] را ندارد. و این به نظرم رمز باز ماندن تبریز در دهه های اخیر است. چرا که تبریز تا میانه های دوره قاجار از تهران بزرگتر و مهمتر بوده است. 

 

 

تبریز دومین شهر آلوده ایران 

Baharestan Tabriz Darab

بهارستان تبریز- امتداد هنر معماری تبریزیان

در تبریز تقریبا زمین خالی وجود ندارد و با اینکه خانه ها اکثرا چند طبقه می باشند و برج سازی هم شایع شده، با یک میلیون و هشتصد صد هزار نفر جمعیت، پر شده. در حالی که تهرات با جمعیتی دست کم هفت برابر تبریز هنوز جای گسترش دارد. هر چند که کوته نظری سازندگان این ابر شهر [تهران] آنرا به تلمباری از خودرو تبدیل کرده اما جغرافیای تهران جهت توسعه بی نظیر است.

اگر بخواهیم صفتی برای تبریز پیدا کنیم، «شهر شگفتی ساز» پسندیده ترین نام می تواند باشد. در هشتصد سال گذشته تبریز شهری مهم بوده است. و چند بار در زمین لرزه های مهیب بکلی ویران شده.(عرض کنم محضرتون ۳ بار) بیماری ها، جنگها، قحطی ها و مصایب بی شمار دیگر نتواست این شهر شگفت آور را از پای درآورد. تبریزیان هر بار که بلایی نازل شده ققنوس وار دوباره خاکسترها را کنار زدند و شهرشان را زنده کردند. در حمله مغول شهرهای خراسان آنچنان آسیب دید که دیگر یا کمر راست نکرد یا به شهرت پیشین بازنگشت. مشابه چنین فتنه هایی بر تبریز هم گذشت. اما این شهر دوباره زنده شد. شخصا معتقدم هر جمعیت دیگری از ایرانیان اگر جای تبریزیان می بودند، بدون شک این شهر اگر هم می ماند، دیگر جزء خاک ایران نبود. ایستادگی تبریز دربرابر بیگانگان بدون تردید در ایران بی نظیر بوده است. کسروی در نقل تاریخ مشروطه آنجا که به تخلیه قوای روس در جنگ اول و پس از وقوع انقلاب اکتبر اشاره دارد، سخن جالبی می راند؛ سربازان افسارگسیخته روس در راه بازگشت به مرزهای خود به هر شهر که می رسیدند دست به غارت و چپاول اهالی می زدند. وقتی به تبریز رسیدند، روسهایی که ساکن شهر بودند در دروازه های شهر به آنها گفتند: به تبریز وارد نشوید. اینجا با جاهای دیگر فرق دارد. اگر چپاول کنید، همه شما را می کشند. با این توصیه روسها وارد شهر نشدند و این بار تبریز از غارت مصون ماند.

Mydane Saat Darab

نیمروز در ترمینال به خاک گهربار تبریز پای می گذارم. اما انتظار مهمان نوازی ندارم! فراوان شنیده ام که تبریزیان غریب نواز نیستند و مخصوصا علاقه ای به آدرس دادن به پرسندگان ندارند! با این حال آمده بودم که با چشمان خودم ببینم نه دیگران. پس از چند نفر چگونگی رسیدن به کانون شهر- میدان شهرداری یا ساعت - را جویا می شوم. پاسخِ درست می شنوم! حتی متصدی فروشِ بلیطِ تاکسی احترام زیادی می گذارد! به خود می گویم: لابد اینها تبریزی اصیل نیستند! به مرکز شهر می روم. یکی دو مورد خرید دارم. برخوردها عادی است. بعد از گشتی کوتاه از یک مغازه دار می خواهم هتلی به من معرفی کند. و او هم یک هتل مناسب به من نشان داد که آنجا تمیز است. می روم و صاحب هتل به روی مشتری لبخند هم می زند. اتاقی که می گیرم پاکیزه و راحت است. تا این جای کار انگاره ام بهتر شد که نه بابا. آنجوری هم که می گویند نیست! تبریزیها هم مردمانند! و به آنجا هم می رسیم که؛ عجب «مردمان» اصیلی هم هستند. درباره آن شنیده ها نیز خواهم نوشت..

دوش می گیرم و لباسهایم را می شویم. آب حمام مرتب سرد و گرم می شود. لابد آبگرم کن آنجا دیواری است(منطقه ای که ما زندگی میکنیم هم همینطوره...) و بعد از نهارِ دیر هنگام، قدم زنان راه می افتم در خیابان اصلی شهر به سمت آبرسانی(این خیابان مهم ترین وشلوغ ترین خیابان شهر محسوب می شود...). به کافی نت می روم و یک کتاب فروشی و یکی دو فروشگاه سر می زنم. روز پنج شنبه است. یک سر به مسجد زیبای کبود می زنم. در کنار موزه اذربایجان.

Kabood Darab 

چند پسر بچه تپل در حیاط مسجد فوتبال می کنند. خیلی بامزه بود. بچه ها نصف حرفشان ترکی و نصف دیگر فارسی بود. مثلا وقتی درخواست پاس داشتند فارسی می گفتند و وقتی به انها پاس داده نمی شد به ترکی اعتراض می کردند!

کنار مسجد مجتمع تجاری در حال ساخت است.(الان دیگه ساخته شده .اسمش مجتمع تجاریه کبود هست...) در جایی خوانده بودم که در گود برداری آن پاساژ به یک محوطه باستانی برخورد شده. مجریان برای اینکه مقامات میراث آنها را از ادامه کار باز ندارند، شبانه و با عجله خاکبرداری را تا آخر ادامه می دهند. و میراث فرهنگی زمانی سر می رسد که هر چه بوده و نبوده نابود و دستکاری شده! چرا ماها اینجوری هستیم و به ریشه خود می زنیم؟(این آثار کشف شده مربوط میشده به ۱۰۰۰سال قبل از میلاد۹

اولین چیزی که در شهر تبریز به چشمم رسید، بزرگی اعلامیه های ترحیم روی در و دیوار شهر بود. با اندازه های آ3 و آ2 . یعنی دو تا سه برابر دیگر شهرها. و متن آگهی ها هم مفصل و تسلیت همه خویشان و آشنایان، با نام درج می شود.(رسممون اینه داداش)

دیگر اینکه هنوز بافتهای قدیمی تبریز نفس می کشد. هر چند نسبت به ده سال پیش بناهای آجری کمتر شده. ما در ایران متوجه نیستیم که زیبایی و اهمیت یک شهر به همین فضاهای نوستالژیک و گذرگاههای کهن و قدیمی است که باید به همان شیوه گذشته نگهداری و بازسازی شود. برای ایجاد مناطق مدرن می توان در جاهای دیگر ساخت و ساخت و ساز داشت. به هر حال به ابنیه آجری تبریز سخت دلبسته ام! آجر تبریز معرکه است.( قابل شمارو نداره ها..من حساب میکنم )بناهای قدیمی چند صد ساله هم آجرهایشان سالم و تمیز مانده. ای کاش روی آن مطالعه کارشناسی صورت گیرد و سبب دوام آن پیدا شود. مثلا سنگهای ساختمان بسیار زیبای شهرداری بعد از هفتاد سال ترک خورده و از جا کنده شده در حالی که بناهای آجری صد و دویست ساله انگار که در همین سالها ساخته شده و این خیلی برایم جالب بود.(بعضیاشون بعدا مرمت شدن. چشم شما قدیمی میبینه)

دو تا از تکنیکهای توریستی را برایتان بنویسم! به هر شهر که فرود می آیید اول از همه نقشه آنجا را تهیه کنید. تکنیک دوم استفاده از اتوبوسهای درون شهری است که فایده آنرا هم بعدا می گویم. با در دست داشتن نقشه به هر جا که می خواستم بروم مسیرش را پیدا کرده و مثل خود تبریزی ها مقصد را به راننده می گفتم و می رفتم. خوشبختانه کلمه سلام هم که فراگیر است. گاهی رانندگان به درد دل می پرداختند و من هم سری تکان می دادم و حرفهایشان را تایید می کردم و از روی تُن صدایشان می فهمیدم حالا باید تعجب کرد یا عکس العمل دیگری نشان داد. یکبار گیر افتادم! راننده بعد از یک بحث روشنفکری از من نظر خواست و وقتی به فارسی گفتم: ترکی نمی دانم، گند قضیه بالا آمد و راننده با فریاد گفت: اگر ترکی نمی دانی پس اینجا چکار می کنی؟!(منظور راننده این بوده که اگه ترکی میدانید پس این همه حرفو به دیوار که نه به درهای ماشین گفته دیگه.اولش میگفتی بهتون روشنفکریشو فارسی رومیکرد.یا یکی زیرنویس میکرد )در حالی که خنده ام گرفته بود با صدایی بلندتر پاسخ دادم که: مهمان شما هستم! اشکالی دارد؟! و حالا هر دو با هم خندیدیم!

نتیجه گیری اخلاقی: اگر به روی تبریزی ها بخندید مردمان خوبی هستند و اگر زبان ترکی یاد بگیرید که دیگر خیلی بهتر است!

نتیجه گیری فلسفی: به نظر شما این بد نیست که ما می توانیم با توریست خارجی ازتباط برقرار کنیم اما با برخی هموطنانمان نه؟!

برخلاف نظر دوست مجاریم- توماس- که معتقد بود تبریزیان بد رانندگی می کنند [او تازه به ایران آمده و تبریز را با اروپا مقایسه می کرد و هنوز جاهای دیگر را ندیده بود! مشاهده من نشان می داد که تبریزیان هنوز بهتر از دیگر شهرها رانندگی می کنند( خود غرور ترشح میکنیـــم). از عجایب تبریز یکی این است که رانندگان، پیادگان را روی خط عابر پیاده زیر نمی گیرند! (مگه بقیه جاها میگیرند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تعجب)خیلی عشق بوق ندارند و شاخ به شاخ نمی روند تو صورت هم. آرام تر از تهران می رانند و در طول اقامتم در تبریز تنها یک تصادف جزئی دیدم. آنجا فقط دو خودرو دیدم که تیک آف می کنند. مایه تاسف است که بگویم سرنشینان یکی از خودروها بچه های تهران بودند و دانشجوی دانشگاه هنر!

تا دانشگاه پیاده رفتم. دانشگاه بسیار بزرگ تبریز در تعطیلات است. احساس غریبی به من دست داد. حسی شبیه طلسم و جادو! زمانی عکس یکی از پسر عموهایم- از شهیدان دوران جنگ- بر پیشانی یکی از کریدورهای دانشگاه نصب بود. الان نمی دانم. بهتر است که دیگر نباشد تا عرق شرم کسی در نیاید. متاسفم که بگویم؛ این دانشگاه دیگر خیلی ایرانی نیست! اگر تعارفات را کنار بگذاریم، باید گفت: دانشگاه تبریز سقوط کرده و در دست جریانات ایران گریز گرفتار شده. گفته هایِ دانشجویانِ غیرِ بومی حاکی از آن است که؛ اداره کنندگان دانشگاه، بگونه ای هدفدار و هماهنگ، با دانشجویان غیر ترک زبان به شیوه ی بسیار زشتی رفتار می کنند تا از تبریز تارانده شوند! کسانی که سلسله مراتب مدیریت دانشگاههای ایران را می دانند، حق دارند نتیجه بگیرند که این روش برخورد فراتر از اراده کارمندان دانشگاه است. به راستی در دانشگاه تبریز چه خبر شده؟! چرا عداه ای حیثیت کوی دلبران را به حراج گذاشته اند؟! جای دکتر مرتضوی ها را چه کسانی اشغال کرده اند؟ نمی توانم بپذیرم که مقامات دانشگاه بی خبرند و این عمق فاجعه ای است که با چراغ خاموش پیش می رود ... به این موضوع بیش از این نمی پردازم که خارج از مشاهده خودم و برنامه سفرم بود.(گاها جاهی بومی ها هم نیست.یک عده از چندین سال پیش رفتن اونجا و دور خودشون دیوار کشیدن که دیگه هیچکس نتونه بیاد.خود پسدایی من دانشجوی دکترای بیوتکنلوژی هست میخواست بورسیشو از دانشگاه تبریز بگیره تا تو شهر خودش باشه در حالی که بهش محل ندادند در حالی که بومی هم میشد گفت ولی با این وجود خود دانشگاه تهران قبول میکرد که بورسیه کنه .توجه کنید دانشگاه تهران قبول میکرد ولی این دانشگاه نه.بعدشم واسه اینکه نمیخواست غیراز تبریز جای دیگه ای بورس بشه رفت دانشگاه اذربایجان به راحتی آب خوردن بورسیه شد)(تا زمانی که مدیریت فعلی این دانشگاه باشند وضع از اینم بدتر خواهد شد)

ماشین سوار شدم به سوی شاه گلی. 

 

غروب پنج شنبه است و تبریزیان به شاه گلی آمده اند. در پارک بزرگ پیرامون دریاچه چادرهای مسافران هم دیده می شود. سه آب نمای شناور روی دریاچه آب استخر را فواران می دهند. اینجا شاه نشین بوده. درست تراست بگویم ولیعهد نشین. بنای مرکز دریاچه به هشت بهشت اصفهان شبیه است. احتمالا به دوره صفویه باز می گردد. هر چه بوده اکنون رستوران شده. چند بار دور دریاچه چرخیدم. حال و هوای خیلی خوبی دارد. گردشگاه آبرومندی است. در آنجا تقریبا شهر زیر پایتان است.

زمین می چرخد. روزگار می چرخد. چرخ گردون می چرخد. دخترک هم می چرخد! ناز می کند و عشوه می آید. موهای زرینش را به وزش نسیم سپرده تا روی چهره و شانه هایش پخش شوند و گردن بلندش پنهان گردد. موهای او کمی فر است . همان حالتی که شاعران ندید بدید گذشته پیچش مو می گفتند! چشمانش عسلی و مژگان بلندش تر و تازه. از لب و گونه های سرخش خون میچکد. پاپوش تن او در مرز میان شلوار و شلوارک سرگردان است. دخترک می چرخد چون کفش اسکیت پوشیده و در جای «اسکیت بازی ممنوع» دور دریاچه ایل گلی اسکیت سواری می کند. پدر و مادر شانه به شانه هم دور دریاچه می چرخند و آرزوهایشان در پرده خیال می چرخد. حرفهایشان پایان ندارد. گفتگویشان مثل صورتشان آرام است. حتما از خوابهایی که برای دخترک در سر می پرورانند و در ذهن می چرخانند، می گویند. آینده از آن دختر اسکیت سوار است. چهره خندروی دخترک آرامش و امید می پراکند. دخترک می چرخد و چرخ زنان به والدینش نگاه می کند. تنها نگرانیش آن است که پدر و مادر از چشمش نیفتند و او هم از چشم پدر و مادر نیفتد. دخترک رویای زیبایی است که تعبیر شده. موسیقی مطبوعی است که نواخته می شود. اگر جادوگران بد طینت بگذارند، این غنچه، گلی می شود زیباتر از گلهای پارک ایل گلی. کی شاهزاده ای خواهد آمد که این غنچه را ببوید و ببوسد و دخترک از رویا بیدار شود؟ دخترک می چرخد و من از خوابهای آشفته بیمناکم. اما نه! شگون بد نباید زد. امید به نجیب زادگان شجاع در میان جوانان تبریزی بسیار است. مسلح به راستی و درستی که باطل السحر هر جادویی است. آینده از آن دخترک اسکیت سوار است.

از ایل گلی باز می گردم. راننده سواری آنقدر موج رادیو را چرخاند تا از بخش فارسی رادیو آمریکا اخبار لبنان را بشنود. روزهایی که در تبریز بودم، مردم لبنان هم می چرخیدند. دور عروسی که اکنون به عزا نشسته بود. دوستی دو روز پیش از جنگ از بزمگاه بیروت آمده بود. از کنار دریا و تفرجگاه هایش. در چشم به هم زدنی، رویای لبنان به کابوسی وحشتناک بدل شد. در منطقه ما چه آسان حجله گاه عروس، خیمه گاه عزا می شود.

Tars darab

کاری از: احد حسینی - موزه آذربایجان.

این اثر سی سال پیش خلق شده. اما گویی قرار نیست به بایگانی سپرده شود و هنوز راوی روزگار ماست..

تبریز در یک پست نمی گنجد. هر قدر هم خلاصه نویسی کنم و بریده بریده بگویم، باز هم نمی شود. اگر چه حرفهایم را درباره اردبیل نصفه و نیمه قورت دادم، اما درباره تبریز نمی توانم. سعی می کنم پست بعدی را زودتر بنویسم. دیدنی های تبریز بسیار است و ماجراهای سفر من هم زیاد. خیلی اشتیاق دارم درباره نانوایی حیدرپور برایتان بگویم. منتظر باشید!

Az Darab

هنوز یک لنگه در باز شده!  (اون یکی لنگشو من قفل زدم نتونی بازش کنی)

منبع حاطرات:  www.hastieiran.blogfa.com

پ.ن:داخل پرانتز هارو من نوشتماااا

پ .ن: آدرسو می اومدن از من می پرسیدن 

پ.ن۲: این تماس(ببخشید توماس...) دیگه کیه؟؟ها؟؟

خصوصیاتمان

سلام 

منم میخوام این بازی وبلاگی ادامه داشته باشه پس رک و پوست کنده بریم اصل مطلب: 

۱-ترجیح میدم لباس آستین کوتاه بپوشم تا اینکه غیبت کنم 

۲- خوش برخوردم و از آدمای خوش برخورد خیلی خوشم میاد. تنفر شدید از آدمای خشک و سرد 

۳- روزا افکار اقتصادی میکنم (واسه کار و اهدافم نقشه طرح میکنم) و شبا دنبال اشعار عاشقانه استاد شهریار هستم(روحیات روزم با شبا کاملا متضاده 

۴-به ریختن آشغال تو خیابون خیلی حساسم و دائما مامانم از اینکه جیبام پر آشغاله صداش در میاد 

۵- به دندونام خیلی اهمیت میدم .درست هر سه ماه یک بار مسواکمو میندازم دور تازشو میخرم .(مسواکای کمتر از ۳۰۰۰تومنی خاصیت چندانی ندارن. ولی خمیر دندون همون فلوراید داشته باشه کافیه در حد ۵۰۰تومن) 

۶-معمولا خیلی متواضعم .البته تو برخی مواقع و شرایط شاید مغرور باشم 

۷-عاشق شهرم سپس کشورم هستم و تعصب خاصی بهشون دارم 

۸- صبحانم باید مفصل باشه با نان تازه وپنیر لیقوان(از پنیر پاستوریزه متنفرم شـــدیــــــد) 

۹-میگن راز دار خوبی هستم  

۱۰- خواه نا خواه به آدمای سیگاری بدبین میشم 

۱۱-فوتبال دوچرخه سواری و دو ورزشهای مورد علاقمه. از بچگیم به رانندگی علاقه داشتم .ادرست زمانی که ۱۸ سالم تموم شد گواهینامه گرفتم 

۱۲-یه چیزی رو بخوام بخرم حتما باید همون روز بخرم حتی زیر سنگم اگه باشه 

۱۳-تو دوستی خیلی وسواس خرج میدم به سختی با کسی صمیمی میشم 

۱۴-آدم شوخ مزاجیمو معمولا خوب مزه میپرونم و اسباب خنده فامیل میشم.البته تا حدی که شخصیتم پایین نیاد 

۱۵- از رقص مردا تو مراسم عروسی بدم میاد حتی خود داماد (رقص فقط مال خانوماست)

۱۶-نزدیکانم موقع خرید منو با خودشون میبرن برا تخفیف و اینکه مشورت برا خرید یه جنس خوب(البته اونجاهایی زیاد تخفیف میگرم که خرده فروش باشن .جون معمولا میگردم جای عمده فروشارو پیدا میکنم تا پایین تر دربیاد) 

۱۷-به مشورت خیلی معتقدم.(گاها یه حرفایی زمان مشورت میشنوم که خودم بعد چند ساعت فکر به اونا نرسیده بودم) 

۱۸-به انجام فرایض دینیم پایبندم 

۱۹- خوش خلقم تا زمانی که دمم زیر پای کسی نمونه 

۲۰- خیلی رک حرف میزنم البته نه طوری که به مخاطبم بربخوره 

۲۱- سعی مینم همیشه مرتب و خوش پوش باشم(شیک پوش بگم یکم غلو کردم) 

۲۲- از آدمایی هم که حرفشونو رک میگن و صادقند خوشم میاد 

۲۳-ظاهری اخمو ولی باطنی شاد دارم 

۲۴-بقیش اگه یادم بیاد میگم....  

۲۵-به آشپزی علاقه مندم دستپختم روز به روز بهتر میشه 

متولد ماه آذرم. حالا متولدین این ماه چه جورین؟؟

این داستان ادامه دارد

خصوصیات سایر دوستان: 

یک دانشجوی پزشکی- خانوم آنشرلی- ربولی حسن کور-دکتر سارا-زندگی جاریست.-تبسم-گلی برای تو(اونایی که نوشتن بگن اسمشونو بزارم اینجا)