کشیده ام

 

دیگر گذشته،از سروسامان من نپرس                     من بی تو دست از این سروسامان کشیده ام

می خوام از تو کم نشوم

نه دل دارم که بشکنی نه جون دارم فدات کنم     نه پای موندن منی نه می تونم رهات کنم 

نمی شه با تو باشم و اسیر دست غم نشم فقط می خوام با خواستنت تا هستم از تو کم نشم

خاوران

عاقبت یک روز مغرب محو مشرق می شود عاقبت غربی ترین دل نیز عاشق می شود شرط می بندم زمانی که نه زود است و نه دیر مهربانی حاکم کل مناطق می شود