بندگی

سلام این واقعه رو تو یه کتابی خونده بودم چند روز پیش. نظر یکی از دوستان منو به یاد این داستان واقعی انداخت .دیدم بد نیست شما هم بخونید

درروزگاران پیش حمالی بود پاک ومتقی، روزی از کوچه می گذشت، بچه ای پشت بام بازی می کرد، لب بام آمد ،پایش در رفت،خواست به زمین بیفتد،پیر ملتفت شد روی به آسمان کرد و گفت: "ساخلیین ساخلا" یعنی: ای حافظ نگهدار. گویی بچه را با دو دست گرفتند و روی زمین گذاشتند. سالم به زمین رسید بلند شد و بدون اینکه احساس درد و رنجی کند پا به دویدن گذاشت. مردم که شاهد ماجرا بودند، حمال پیر را در میان گرفتند. لباس های او را پاره پاره کردند و به تبرک بردند.پیر هاج و واج مانده بود. مردم از وی دست بردار نبودند،گفت: ای مردم من آدم فوق العاده ای نیستم.کشف و کرامات ندارم، اکنون هم کار خارق العاده ا نکردم.اتفاق مهمی هم رخ نداده ، یک عمر من به امر خدا اطاعت کردم یک لحظه هم خدا دعای مرا اجابت کرده است 

نتیجه اخلاقی:خودتون استنباط کنین.لطفا تو نظرات استنباطتونو بگین 

پ.ن: رتبه بندی بهترین نظرات که به این پست داده شد(با تشکر از همه دوستان)  

رتبه اول:  خانوم الهه(مهندس الی)

رتبه دوم: زندگی جاریست

رتبه سوم: خانوم رها و خانوم آنی(مشترکا سوم شدند)

.

.

.رتبه آخر:...(اول نوشتم ولی بعد پاکش کردم...)

التماس دعا

سلام 

چند روز دیگه قراره نتایج کارشناسی ارشد دانشگاه آزاد اعلام بشه 

از همه دوستان عاجزانه خواهشمندم دعا کنند قبول شیم  

خلاصه :

محتاج دعام اساســــی  

محتاج دعام به شدت 

محتاج دعام به حدی که جای سوزن انداختنم نیست(...چه ربطی داشت) 

این عکسم دیدم زیاد بی ربط نیست گذاشتم: 

 

پ.ن : این ارشد دانشگاه آزاد رشته ما دست کمی از سراسری نداره.۲۲۰۰ نفر واحد دانشگاهی ما داوطلبش بود .قراره فقط ۳۰ یا ۴۰ نفر بردارن.یعنی به ازای هر ۵۵نفر یک نفر قبول میشه....

دلم سوخت

سلام طاعات و عباداتتون قبول 

دیروز داشتم از سمت خونه به فروشگاهمون میرفتم که یه صحنه تلخی رو دیدم 2 تا دستفروش که سر یک متر جا باهمدیگه گلاویز شدند .هر دو تاشون پیرمرد بودند که معمولا کنار هم بساطشونو پهن میکردند

واقعا دلم براشون سوخت تو ماه رمضون با لب تشنه به خاطر سیر کردن شکمشون باید حتی کتکم بخورند....